کاش برایت مانند گیتاری بودم
هر وقت دلت می گرفت مرا در دست می گرفتی
گوشه ای می نشستی ،
چشمانت را می بستی
تمام افکارت را جمع می کردی
و با تمام احساساتت بر روی تار تار وجودم می نواختی
آنقدر می نواختی تا دلت آرام گیرد،
تا غم از وجودت پاک شود،آن وقت شاد می شدم
وقتی می دیدم با من به آرامش رسیده ای
وقتی حس می کردم که به من دل داده ای
تا برایت زمزمه کنم و تو آرام بگیری