تنهایی یعنی این...

به خودت می آیی،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدای که قشنگ تر از باد باشد

تنهایی یعنی این...

چشم ها را باید شست

با تو هستم سهراب!
تو که گفتی " گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟ "
راست میگویی تو ، چه تفاوت دارد قفس تنگ دلم ، خالی از کس باشد، یا به قول تو پر از ناکس و کرکس باشد؟!!!!
من نه تنها چشمم، واژه را هم شستم ...
فکر را....
خاطره را....
خواب یک پنجره را....
زیر باران بردم ....
چترها را بستم....
من به این مردم شهر پیوستم
من نوشتم همه ی حرف دلم....
آرزو کردم و گفتم که
هوا عشق زمین مال من است....
ولی افسوس "نشد".....!!
زیر باران من نه عاشق دیدم....
نه که حتی یک دوست!!!!
"
زیر باران من فقط خیس شدم "!!!؟؟
باز هم میگویی " چشم ها را باید شست؟؟!!! جور دیگر باید دید؟؟!!! "

باران شده ای!

باران شده ای!

یک لحظه میباری

یک هفته بیمارم....!

تنهایــــــــی که عــــــــار نیست...

تنهایــــــــی که عــــــــار نیست...
مـــــــــی‌دانی،
دنیا پُر است از آدمهایی که گــــــــــم شده‌اند اما
در یک اشتباهــــــــ تاریخـــــــی،
گمان می‌کنند که گم کرده‌اند، معشوقــــــــــی را
که همیشـــــــه چهارچشمــــــــــی می پائیدند، مبــــــادا
یک مو از سر عاشقانه‌های خیال آینده‌شان کم شود...
تنهاییـــــــــــــ عار نیست...

آرامم کن....

امشب......

دیوانگیم بالا زده!

نه سکوت نه موسیقی

و نه هیچ چیز دیگر

این دیوانگی را تسکین نمیدهد!

من تو را میخواهم

آرامم کن....