کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید

یکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد 
زنی در حال عبور او را دید .
او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت
مواظب خودت باش 
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ 
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم 
کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید


thumb_HM-2013622909427511561388313922.79

زمستان است

زمستان است
و من شنیده ام که روزها کوتاه تر می شود
ولــــی
نمیدانم چرا دارند این روزها
هی بلند تر میشوند ؛ بی تو !!!


خنــــدوندن لبای یه زن مهارت نـــمی خواد

خنــــدوندن لبای یه زن مهارت نـــمی خواد

مهــــم خندوندن چشمـــای یه زنه

لبــــاشو هرکــسی می تونه بخنـــدونه

ولـــــــی چشماشو فقــــط کسیکه دوسش داره!

آرامشــی میخواهم

آرامشــی میخواهم

خلوتــی میخواهم

تــو باشی و من

در کنار هم

تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم

و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی

و آرام بگوئی .. من هم

و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم


لبخند بزنم...

  عاشق اونیم که:

می تونه منو بخندونه

وقتـــــی

نمی خوام

حتی

لبخند بزنم...