ای اشک دوباره در دلم درد شدی
تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
از کودکی ام هر آن زمان خواستمت
گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
دستانم را پر از گلهای رز می کنم
وبا قلبی لبریز از امید به دیدن تو مایم
وتا بگویم اولین باری که در چشمانت نگاه کردم
زندگی برایم معنایی دیگر گرفت
عزیزترین همراه هر گاه دیدی سنگ
گریه می کند وتوانستی به اتش بوسه بزنی