دلت دریا باشه


میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”

وقتی یه سنگو تودریا میندازی

فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه

وبرای همیشه محو میشه

ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره

وسعی می کنم مثل دریا باشم

فراموش کنم سنگ  که به دلم زدن

با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.



عکس های متحرک بسیار زیبا animation - آکا

چشمانت


چشمانت را برای زندگی می خواهم اسمت را برای دلخوشی می خوانم دلت را برای عاشقی می خواهم صدایت را برای شادابی می شنوم دستت را برای نوازش و پایت را برای همراهی می خواهم عطرت را برای مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم و خودت را نیز برای پرستش کتاب عشق است . ساده ترین درس زندگی آن است : هرگز کسی را میازار. محبت خرجی ندارد , در حالی که همه چیز را خریداری میکند . خوشبخت کسی است که خدا دلی پر عشق به او ارزانی کرده است وقتی قدرت عشق غلبه کند بر عشق به قدرت , اون وقته که دنیا طعم صلح رو می چشه . بهتر اینه که غرورت رو به خاطر عشقت فراموش کنی تا عشقت رو به خاطر غرورت.


عکس های متحرک بسیار زیبا animation - آکا

عشق و زمان


عشق و زمان


 در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات. روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند. اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست. “ثروت، مرا هم با خود می بری؟” ثروت جواب داد: “نه نمی توانم، مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست، من هیچ جایی برای تو ندارم.” عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد. “غرور لطفاً به من کمک کن.” “نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.” پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد. “غم لطفاً مرا با خود ببر.” “آه عشق. آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.” شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد. ناگهان صدایی شنید: “بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.” صدای یک بزرگتر بود. عشق آن قدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت. عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید: ” چه کسی به من کمک کرد؟” دانش جواب داد: “او زمان بود.” “زمان؟! اما چرا به من کمک کرد؟” دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد: “چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”


عکس های متحرک بسیار زیبا animation - آکا

بهترین ترانه

بهترین ترانه رو من ازچشای تو می سازم

تو قمار زندگیمو تونباشی من میبازم

اگه باشی در کنارم باتومن مالک دنیام

بی خیال غربت وغم بی خیال نور فردام

مثل اسمون که تنهاامیدش چندتاستاره ست

دیدن برق نگاهت واسه من عمر دوباره ست

اثرانگشت تویعنی قصه ی خوب نوازش

درنگاه عاشق تو غزل ابی خواهش....

جاده های مهربونی میگذرن ازتو نگاهت

میگذره شبای تارم باخیال روی ماهت....


کاغذ دیواری عاشقانه(11)

مرا دوست داشته باشی

اگر می توانستم مجازاتت کنم

از تو می خواستم......

به اندازه ای که تو رو دوست دارم

مرا دوست داشته باشی