لبریز از عشقم،خالی از هر نیازی
به سوی آنچه که آرزویش را دارم
به سوی تو می آیم که تنها آرزوی منی
دیـــشـــبــ
اوَلیـن بـــاری نبود کـــه لبانـم را مـــی بـــوســـید
اشـکـــ را مــی گـویــم
تو چه میدانی ...
از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید...
اما من با تمام قدرت ، به دور تو می چرخیدم؟!
تو چه می دانی ...
از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند...
ومن ، بی توجه ،با همه وجود ،برای تو می خندیدم...؟!
تو چه می دانی...