دستم به تو که نمی رسد ،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی هوس می کنم ،
تمام کاغذ های سفید روی میز را ،
از نام تو پر کنم...
تنگاتنگ هم ، بی هیچ فاصله ای !!
از بس که خالی ام از تو ...
از بس که تو را کم دارم ...
آخر مگر کاغذ هم، زندگی می شودهنوز آنقدر ضعیف نشده ام
که خطرِ ریزشِ این کـوه را جار بزنم
اما تــــو
حوالیِ من که می رسی احتیاط کن
ای کاش می شد حرفهایت را به عقب برگردانم
درست مانند خودکاری که در داخل یک نوار کاست می چرخد و نوار را به عقب باز می گرداند
درست مانند وقتی که می گفتم می شود حرفهایت را تکرار کنی و تو دوباره می گفتی
اون وقت می فهمیدی که این تو بودی که می گفتی دوستت دارم
من یک دخترم
وقتی خسته ام وقتی کلافه ام...
وقتی دلتنگم ...
بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم غرورت را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این خستگی ها زورم به تنها چیزی که می رسد
این بغض لعنتی ست