اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو می خواستم......
به اندازه ای که تو رو دوست دارم
مرا دوست داشته باشی
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
چه بیقرار
چه سر در گم
سهم من از آسمان چقدر است مگر؟این همه اندیشه
کلاف در هم تنیده
و ناتمام خواستنی آرزوهایی
که در ذهن خدا هم نمی گنجد
آرام قدم بردار
زیر پا را هم نگاه کن
گاه گاهی.
مورچه هم سهم دارد از این زندگی
ظرف تو چقدر؟
ای بزرگ تر ز فیل و از عقاب هم بلند پروازتر
سیل که بیاید همه را می برد.
یادت باشد ؛ مــــــن اینجا،کنار همین رویاهای زودگذر،
کنار همین خاطرات شیرین ، کنار همین دلتنگی ها ،
به انتظار دیدن تو،به انتظار آمدن تـــــــو ،
برگ های پاییزی را که از درخت می افتند ، یک به یک می شمارم
هر چند که این روزها کم کم همه آنها دارند از درختان جدا می شوند
اگر تمام آنها هم ریختند و باز نیامدی
باز به امید روییدن دوباره و سبز شدن دوباره به انتظارت می نشینم
دنیا که به آخر نمی رسد ولی آدم به آدم میرسد
ولی کاش زودتر بیایی